دانه به دانه دلتنگیهایم را برای ِ تو ..؟!
معلوم نبود که امشب دارم روانی میشوم
آنقدر دلتنگیات به جان و وجودم چنگ زد که از بغض گلویم درد گرفت
آن قدر بیتابی پیچید در تنم که هر چه از این شانه به آن شانه غلتیدم
پیچشش را کم نکرد ،
آن قدر نبودنت درد به جانم ریخت که مثل ِمعتادهای دور مانده از مواد
در به در دنبال ِعکسهایت گشتم
به جنون کشیده شدم تا پیدایشان کردم!
فقط زل زدم به عکست و تکتک ِدلتنگیهایم را مرور کردم
اما مگر خوب میشود؟
مگر بی تو ، یک عکس ِسرد حالم را خوب میکند؟
بر فرض هم که از شدت ِدلتنگی عکست را بگذارم
روی ِبکگراندِ این صفحه چند اینچی و هی زل بزنم به آن
مگر این عطش فروکش میکند؟
مگر امشب خواب به چشمهای من میآید؟
نظرات شما عزیزان: